داده ام دل را به راه پاک عشق
بر دو دیده می کشم از خاک عشق
عاشقی را یاد مجنون می دهم
درس دلداری به گردون می دهم
بیستون را بر کنم از جای خویش
پس نگیرم زین طریقت پای خویش
جان فدای راه جانان می کنم.
آنچه باید صد هزاران می کنم.
تا نگینش را دهم ، قدر و بها
ناز او را می خرم تا انتها
آنکه آهو چشم و رعنا قامت است
مرمراو را یک جهانی حاجت است.
قدر گوهر را بداند گوهری
یشم را باید سرای جوهری
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک
شمس الدین عراقی
عشق وطن
نام و نشان من
کوک
شور ، ماهور
جوم جومک بلگ خزون
همچو طبیعت
زخمه
شوخی با رفیق شفیق جناب فخار
قدرت غزل
طفل درون
سوغات گیلان
چه کسی لایک می گیرد .
سعدیا
از حس ارتکاب
همسرت مٌرد
زار زار
یاس و امید
روز و شب
حرکت و سکون
گریه و خنده
قصه و غصه
سادگی و تجمل
زاویه و تفاهم
عشق و نفرت
زندگی و مرگ
حس خوبی است
حضرت حاکی
کلوزیوم
ساعت را بشکن
می جویمت
تو تنها نیستی
من ، آدمم
تنهایی ممتد
مسلخ عشق
گرمای خورشید
در سویدای دشت
حتی درسکوت
نه .... تو عاشق شده ای
قلبت را ربوده ام
و سپیده دم
همیشه فریادم
زبان احساسم
شام تا شام
تناور درخت عشق
همیشه عاشق
آغاز
دو چشمت
مطمئن باش که من می دانم
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی